مادرانه   2013-01-07 20:26:39

نمایشنامه ی رادیویی در برنامه ایراندخت از سارا سپاسیان نمایش نامه نویس جوان


موقعیت: زن میانسال در حال نگاه کردن یک آلبوم است. پر از عکس های شاگردان خواهرش که یک معلم است ....

((تن صدای بالا/ زن پشت در حمام با خواهرش صحبت می کند))

خواهر؟ ... ببین با اجازه ت من دست کردم تو کشوی میزت این آلبوم قرمزه رو در آوردم ... تا تو دوش بگیری بیای بیرون اینا رو نگاه می کنم حوصله م هم سر نمی ره...

((تن صدای عادی. با خودش حرف می زند))

آخیش ... این کاناپه شونو من از همون روز اول که خریدنش دوست داشتم ... یعنی قشنگ دلت می خواد توش فرو بری و دیگه بیرونم نیای ... اصلا من عاشق این خونه چیدن های مهوش ام ... خیلی خوش سلیقه س ... هم خوب انتخاب می کنه هم بلده چطوری کنار هم بذارت شون ... الان این گرامافونه ... آدمو می بره به کلی سال قبل ...

یه صفحه بذاریم و ... عشق دنیا رو بکنیم ...

((صدای یک موسیقی بی کلام تا پایان شنیده می شود))

به به ... ماشا الله ... یکی از یکی خوشگل تر ... من نمی دونم اینا مادراشون موقع حاملگی چیکار کردن؟ چی خوردن که دختراشون همه اینقدر ترگل ورگل از آب در اومدن؟

والله دوره زمونه ی ما دختر تا عروس نمی شد ، اصلا معلوم نبود قیافه واقعی ش چه شکلی هست؟ مگه جرئت داشتیم دست ببریم به صورت مون؟ ... حالا اینا دارن پادشاهی می کنن واس خودشون ... خب ... کلاس سومی هستن اینا؟ یا پیش دانشگاهی؟ ... حالا یه سال همچین توفیری هم نمی کنه ... اگه پسند کنم به مهوش می گم ... درباره دختره برام توضیح بده ... فک کنم اونقدری با همه شون جور هست که بتونه یه عروس خوب برای خواهرش پیدا کنه ....

خوب شد حامدو نیاورم ... خوب نیست هنوز هیچی نشده، بفهمه می خوام براش آستین بالا بزنم ... بذار اول دختره رو انتخاب کنم ... از خانواده دار بودنش مطمئن بشم ... بعد ...

خب ... این چشم و ابرو مشکی ئه به نظرم دختر خوبی میاد ... اصلا من از همون روزی که حامد به دنیا اومد دلم می خواست عروسم چشم و ابروش مشکی باشه ... نه که بچه خودم بور بود ، دلم می خواست عروسم یه جور متفاوت باشه ...ولی ... یه ذره به نظر قدش کوتاه میاد ... حالا از رو عکسم که نمیشه درست تشخیص داد ولی ... بذار قدشو مقایسه کنم با مهوش که وایساده یخده اون طرف تر ... بعله ... مهوش ما خودش همچین بلند نیست ... حالا این دختره اگه خودشو جمع و جور هم بکنه و صاف هم وایسته باز تا سر شونه ش نمی رسه .... نه ! این خوب نیست!

نه که خواسته باشم رو دختر مردم عیب بذارما ... نه ! حامد من بلنده خب ... واس خودشون میگم ... اصلا مگه میشه همچین چیزی؟ زن و شوهر وقتی کنار هم راه میرن ، باید همه به سرخوشی شون حسودی کنن ... نه اینکه بزنن زیر خنده که اینا چرا اینجورین؟ چرا اصلا به هم نمیان؟ ...

..

خب ... این یکی ... این چشم رنگی ئه ... یه جورایی آبی چشاش خاصه ... می گیره آدمو ول نمی کنه ... قد و بالاشم خوبه ماشا الله ... ولی ... همچین بگی نگی به نظرم از این پر فیس و افاده اس هاس ... از اینا که مثلا تا رسمن ازشون دعوت نکنی نمیان سر سفره ی شام و انگار نه انگار بقیه مهمونا همین جوری اومدن ... همچین بهش می خوره که خودشو زیادی دست بالا بگیره واس آدم ... نه ... این خوب نیس ... حالا از بین این همه آدم من چرا باید بند کنم به این یکی؟

این بغل دستی ش که بهتره ... آخی ... چه ژستی هم گرفته واس خودش ... ولی .... بذار ببینم؟ دماغش از این عملی هاس؟ ... آره ... انگاری عمل شده س ...

نه ... خوب نیست! ما چمیدونیم دماغ مادرزادی خودش چه ریختی بوده! یهو دیدی همه نوه هام دختر شدن و همه شونم به مامان شون رفتن ! نمیشه که ! ...

ای بابا ... این همه دانش آموز داره این خانم معلم ما ..... پس چرا یه کدوم شون به دلم نمی شینه؟ اصلا ... چه رشته ای دارن درس می خونن اینا؟ ... مهوش ادبیات درس میده و اینا هم هر چی بخونن به هر حال ادبیات دارن ...

یه کدوم شونم محض رضای خدا یه کتاب دستش نیست آدم بفهمه تو چه مایه هایی ان؟

اگه ریاضی بخونن .... ته ش میشن مهندس ... کلاس داره آدم عروسش مهندس باشه، ولی ... همچین نمیشه مطمئن بشی خونه دار از آب در میاد ... اگه تجربی باشن دیگه بدتر! باز لااقل مهندس ها سرو کارشون با آچار پیچ گوشتیه ! ولی اینا که تجربی می خونن هی می خوان همه چیو تجربه کنن! ... از دل و روده ی قورباغه بگیر تا ... اه ... اگه الان مهوش اینجا بود می گفت بسه دیگه پری ... حق هم داشت! اصلا چه جای این حرفا؟

این دخترا هنوز دیپلم شونو هم نگرفتن ... باید صبر کنیم ... ببینیم خدا چی می خواد ... ولی به اینا میاد ادبیات بخونن ... یه جورایی حالت همه شون به همین مهوش خودمون می خوره ... همه شون به نظر مهربون میاد ...

آدم شانس بیاره عروسش مهربون باشه ... یهو همچین نشه که ببینی ای دل غافل .... مهمونی گرفته همه رو دعوت کرده الا قوم شوهر !

حالا من نمیگم عروسه مامان شوهرشو درست عین مامان خودش دوست داشته باشه ولی خب ... حفظ ظاهرم خوب چیزیه ... مگه چی می شه آدم لااقل تو ظاهر وانمود کنه که مادرشوهرشو دوست داره؟

ولی اگه واقعا مهر آدم به دل دخترک بشینه ... خیلی خوبه ...

کیه که قدر محبت رو ندونه؟ کیه که مهربونی ببینه و بی مهری تحویل بده؟ ... خدا شاهده من برای تک به تک این بچه هایی که مهوش عکس شونو گذاشته تو آلبومش آرزوی سفید بختی دارم ... الهی که همه جوونا خوشبخت بشن ... این حامد منم یه زن خوب نصیب ش بشه ..

ای بابا ... خسته شدم بس که تنهایی با خودم حرف زدم ! مهوش خانوم خیال بیرون اومدن نداری؟ بابا من خواستگاری هم رفتم و برگشتم و تو هنوز همونجایی ! بیا خواهر ... بیا بگردیم یه عروس خوشگل پیدا کنیم... تو ناسلامتی خاله ی دامادی ... پس فردا تور رو می دن دست تو بگیری بالای سرشون ...

((صدا کم کم فید می شود ...))




نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات